معنی موجودی داستانی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
موجودی. [م َ] (حامص) موجود بودن. مقابل معدومی. || (اِ) نقد. آنچه برجای است. آنچه از پول و اعتبار و ارز و لوازم و ابزار و اشیاء وجود داشته باشد. هرچه از مال و پول فی الحال موجود باشد: از دفترها همه ٔ موجودی را امروز از انبار گرفتم.
ترکیب ها:
- موجودی صندوق. موجودی دریافتی. موجودی داین. موجودی مدیون.
داستانی
داستانی. (ص نسبی) سزاوارِ مَثَل زدن. مَثَل زدنی.
- داستانی شدن، سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن. مَثَل زدنی شدن. درخورِ شهره شدن گردیدن. درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن:
سخن کز دهان بزرگان رود
چو نیکو بُوَد داستانی شود.
ابوشکور.
مکافات ِ بد گر کنی نیکوی
به گیتی درون داستانی شوی.
فردوسی.
|| (حامص) (در ترکیب): همداستانی. موافقت. مرافقت.
داستانی. (اِخ) ابوعبداﷲ. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هَ. ق.) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795). و نیز رجوع به «داستان » (نام محل) شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
واژه پیشنهادی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ واژههای فارسی سره
دارایی
فارسی به عربی
فرهنگ معین
(ص نسب.) منسوب به داستان، قصه ی ی، روایی، اساطیری. مق تاریخی.
معادل ابجد
595